خلاصه داستان : توماس که نویسنده چندان موفقی نیست بعد از 15 سال به روستایی در گالیسیا به نام آرگا که زادگاه اش است برمیگردد تا ظاهراً جایزه ایی دریافت کند. ولی بازگشت او به آرگا دلیل دیگری دارد که توماس از آن بی خبر است...

خلاصه داستان : «لارا» که خودش یتیم بوده است، به همراه شوهرش سرپرستی یک پسر بی سرپرست را بر عهده می گیرد. او با خانواده اش در خانه‌ای قدیمی که سابقا یتیم خانه بوده است، زندگی می کند. پسرش «سایمن» می گوید که پنج دوست نامرئی دارد، اما لارا فکر می کند که بخاطر قوه تخیل فعالش است که این حرفها را می زند. ماجرا زمانی جدی می شود که لارا پسربچه ای مرموز که ماسکی بر صورت دارد، را می بیند، و در همان زمان می فهمد سایمن ناپدید شده است. لارا حضور افرادی دیگر را در خانه‌اش احساس می کند و یک تیم فراروان شناس را به آنجا می آورد تا راز این خانه را برملا سازند.